آخرین مطالب

ریچارد ای. برد (سفر اکتشافی به گرینلند) 5

سفر اکتشافی به گرینلند در سال 1925

گرینلند کمابیش به اندازه عربستان سعودی است. گرینلند بزرگ‌ترین آبخوست غیر قاره‌ای جهان است. این آبخوست در شمال اقیانوس اطلس جای دارد و دریای گرینلند از مهم‌ترین دریاهای آن است. بلندترین نقطه گرینلند کوه گون‌بیورن است. بیشتر مساحت گرینلند در بالای مدار شمالگان قرار دارد. به همین دلیل در بخش شمالی آبخوست، ۵ ماه از سال را خورشید پیوسته و بدون غروب در آسمان می‌تابد. در بخش میانی گرینلند نیز، از پایان ماه مه تا پایان ماه ژوئیه، پدیده غروب خورشید روی نمی‌دهد.

گرینلند

 

نقشه، منطقه ای را نشان می دهد که در سفر اکتشافی مک میلان کشف شده است. (اقتباس از مجله نشنال جئوگرافیک)

 

پنجشنبه 1 ژانویه 1925

با خود فکر می کنم که سال جدید چطور خواهد بود. این برای من خیلی عجیب است که هفت ماه اول هر سال جدید ، اتفاقات جالبی برای من می افتد . بالاخره طبیعی است که در هر سال اتفاقهای ناخواسته و غیر معمول هم روی دهد.

من در ژانویه ازدواج کردم[1] و در 28 دسامبر به سختی از هم جدا شدیم. زمانی که بچه بودم ، در ماه می بود که تصمیم گرفتم که به دور دنیا سفر کنم .

ریچارد برد در ماه می، وارد آکادمی نیروی دریایی شد و در ژوئن از آکادمی فارغ التحصیل شد. در مارس به مکزیک رفت.  در ژوئن، زمانی که در انگلستان روی یکی از کشتی‌های جنگی کار می کرد، مبتلا به تب حصبه[2] شد و  تا پای مرگ پیش رفت.

او انقلاب هائیتی و نبرد آن با سن دومینیکن را پشت سر گذاشت، این نبرد از ماه می 1791 شروع شد و تا ژوئن 1804 به پایان رسید. او در آوریل به  این جنگ رفت.

در ماه ژوئن به خلبانی منصوب شد. در ژانویه از جنگ به کشورش بازگشت. در ژانویه ، او مسئول برنامه ریزی و آماده سازی پرسنل ناوبری برای اولین پرواز بر فراز اقیانوس اطلس شد. در ماه ژوئیه  به او وعده دادند که می تواند با کشتی هوایی مرسوم به (ZR-2) روی اقیانوس اطلس پرواز کند.در ماه اوت ، از انفجارکشتی هوایی مرسوم به (ZR-2) جان سالم بدر برد، زیرا وی نتوانسته بود به آن پرواز برسد.  در ژانویه برای سفر هوایی با آموندنسن داوطلب شد، اما آموندنسن او را نپذیرفت.

در همان ماه اودر واشنگتن بود و به او دستور داده شد تا به شناندوا برود و به دریاسالار موففت در آماده شدن برای پرواز به قطب شمال کمک کند. در ماه فوریه، از طریق کنگره، لایحه اداره هوانوردی[3] را دریافت کرد.

من در تمام زمستان خواب پرواز روی قطب را می دیدم و با خود فکر میکردم که آیا  این رویا به حقیقت می پیوندد ؟

من مطمئن هستم که رئیس جمهور به شناندوا یا لس آنجلس اجازه سفر را نمی دهد.

زمانیکه کنگره‌ تعطیل شود ،  به باب بارتلت اطلاع می دهم که با همدیگر ملاقاتی داشته باشیم ، در این ملاقات سعی می‌کنم با کمک او برنامه‌ای برای جمع‌آوری مقداری پول ترتیب دهیم و به هر نحوی که شده یک کشتی هوایی[4] کوچک البته ازنوع برقی آن را پیدا می کنم  و با آن به منطقه ناشناخته قطب شمال می روم و تکه های یخ های قطبی را با دستانم لمس می کنم. سال گذشته که رئیس جمهور پرواز بر فراز قطب شناندوا را لغو کرد، من بسیار ناامید شدم.

کنگره، لایحه ای را برای ارتقای شغلی من آماده کرده است. این برای من بسیار مهم و سرنوشت ساز خواهد بود در واقع موقعیت های زیادی برای من وجود دارد ، تا ببینم سرنوشت  برای من چه تعیین کرده است ؟

 

شنبه 3 ژانویه 1925

آیا  بشر، نوعی موجودی است که به صورت تصادفی از  فرآیندهای کیهانی  بوجود آمده است؟ اگر خداوند ما را هدایت می‌کند ولی در برابر ما ساکت است و هنوز برای ما ناشناخته  باقی مانده است، پس هدف او این است که یا نمی‌خواهد، ما او را بشناسیم، یا او بی‌تفاوت است  و یا اینکه  شناخت خود را برای ما  بسیار دشوار می بیند.

 

شنبه 20 ژوئن 1925

بالاخره روز 20  ژوئن فرا رسید و ما طبق برنامه، ساعت 2:45 بعد از ظهر از ویسکاست (ماین) خارج شدیم.

به همان‌اندازه که برای شروع سفر اکتشافی هیجان زده بودم،  همان قدر هم از ترک خانواده دوست داشتنی ام  غمگین بودم، تا حدی  ناراحت بودم که حتی نمی توانستم این موضوع را به ماری بگویم.

چند هفته ای بود که ماری را بسیار نگران و مضطرب می دیدم و مطمئن بودم که تا چند هفته بعد از سفر من نیز این  وضع ادامه خواهد داشت .من ظاهر خودم را خیلی آرام نشان می دادم . به همین دلیل پیش خودم احساس می کردم که دارم او را فریب می دهم ، البته هدف من این بودکه با این کار بتوانم نگرانی و دلهرهای این چند وقت ماری را از بین ببرم.

از این رو، امروز نسبت به خودم احساس حقارت  و بی ارزشی می کردم و حس می کردم که انسان گناهکاری[5]  هستم. بدرقه فوق العاده ای که از  طرف هزاران نفر شدم،  برای من هیچ معنایی نداشت، زیرا  برای من هیچ چیز ، مهمتر از  این درد وحشتناکی که خیلی سعی می کردم  آن را پنهان کنم، نبود.

دیکی کوچولوی عزیزم (ریچارد برد جونیور)  هنوز متوجه نمی شد که این  کارها برای چیست و همین باعث شد  که من بیشتراحساس سرخوردگی کنم.  پسر کوچولوی  بیچاره من، هنوز خیلی بچه است که بفهمد چه «پدر» بی مسئولیتی دارد. نمی توانستم چهره ماری  را در هنگام بدرقه فراموش کنم، او مثل همیشه بسیار زیبا و باوقار بود.

با این همه مشغله های فکری[6]، مجبور بودم در شهر کامن  برای صدها نفر سخنرانی کنم و چاقوهای شکاری فوق‌العاده‌ای را که انجمن ملی هوانوردی ماین به پرسنل  یگان نیروی دریایی اهدا کرده بود، را بپذیرم.

سه شنبه 7 ژوییه 1925

با آقای پریت و خانواده اش در هوپدال (لابرادور ) ملاقات کردم .آقای پریت مرد سرشناس و معروفی بود.

 

چهارشنبه 8 ژوییه 1925

دقایقی پیش ،  خطری از بیخ گوشم رد شد[7] . ساعاتی پیش ، هارولد گری و پل مک گی ، یک کابل مسی سنگین بدون عایق را از اتاق رادیو تا انتهای راهرو کشیده  بودند که ارتفاع آن تقریبا به اندازه قد من بود .

آنها ،  مشغول امتحان آن کابل مسی با جریان 100000 ولت بودند و در حین کار هم ،  هر کسی که از آنجا  عبور می کرد را نگاه می کردند و با او صحبت می کردند.  من کفش‌های لاستیکی پوشیده بودم و از پشت سر آنها آمدم ،در اتاق رادیوشان نیمه باز بود، طوری که نه صدایم را می‌شنیدند و نه  خودم  را می‌دیدند.

یکدفعه ایستادم ، در آن لحظه،  سرم، شش اینچ از آن سیم فاصله داشت و اگر  نمی اسیتادم و یک اینچ نزدیکتر می شدم، 100000 ولت به سرم وارد می شد! و مثل خاکستر پودر می شدم.

خطر بزرگی از سر من گذشت[8].  مطمئنم ایندفعه شانس آوردم و خدا با من همراه بوده است  . به آنها تذکر دادم که در اسرع وقت  آن سیم  را عایق بندی کنند.

 

یکشنبه 12 ژوئیه 1925

ما دوباره به راه افتادیم. آنقدر مشتاق رسیدن به ایتا هستم که یک روز تاخیر برای من ، به اندازه یک هفته زمان است.

امروز مجددا یک حادثه بد دیگری روی داد. حدود ساعت 2 بعد از ظهر در حالی که روی پل ایستاده بودم و مناظر را  تماشا می کردم ، دود غلیظی را دیدم که از وسط کشتی  بیرون می آمد. فورا خودم را به آنجا رساندم و دیدم که بیشتر وسایل نجات غریق[9] آتش گرفته اند.

وسایل در یکی از جعبه های چوبی نزدیک بال هواپیما انباشته شده بودند. جعبه وسایل نجات غریقی که آتش گرفته بود را به آب انداختم و با کپسول آتش نشانی بقیه آتش را خاموش کردم.

ما در حال حاضر با کمبود وسایل نجات مواجه هستیم، این حادثه خیلی تاسف بار است ، اما باز هم خدا را شکر میکنم ، زیرا می توانست بدتر  از این  هم اتفاق بیافتد.

اگر به این منوال پیش می رفت ،تا یک دقیقه دیگر ، شعله آتش[10]  به سوخت هواپیما می رسید و دیگر هیچ چیزی دراین دنیا ، نمی توانست این کشتی را با 7600 گالن بنزین در اطراف عرشه اش[11] نجات دهد.

بعد از این آتش سوزی،  یک پیشنهاد به مک دونالد دادم و او نیز با  من موافقت کرد،  پیشنهاد من این بود که برای جلوگیری از آتش سوزی مجدد، پرسنل یگان نیروی دریایی و دکتر جیکوب گایر و کلتی ،  هر کدام به نوبت و به صورت داوطلبانه  از سه قسمت انتهایی کشتی به نگهبانی و مراقبت بپردازند،  البته  مطمئن بودم که همه آنها به نوبت داوطلب خواهند شد و این کار به خوبی انجام خواهند داد.

وقتی مراقبت و نگهبانی  را پیشنهاد دادم،  نیلد بلافاصله  پذیرفت و مشغول مراقبت و نگهبانی شد. من هرگز چنین مردان با روحیه ایی  مانند مردانم ندیده ام. آنها هرگز به دستور نیاز ندارند و بسیار مسئولیت پذیر هستند. امروز به ساعت مچی ام نگاه کردم ، ساعت 3.5 صبح بود  . این به من نشان می داد که ثانیه ها سریع می گذرند و  این برای ما خوب نبود.

 

چهارشنبه 15 ژوییه1925

فردا صبح باید به دیسکو (جزیره، نزدیک گرینلند) برسیم. مک دونالد امروز به من گفت که مک میلان به ما دستور داده است که در دیسکو منتظر او باشیم.

من به مک‌دونالد گفتم که اگر  این کار انجام دهیم ، ممکن برنامه ریزی های ما به هم بخورد، زیرا کشتی بودین تازه دو روز دیگر از هاپیدال شروع به حرکت می کند  و احتمالاً پنج یا شش روز دیگر طول می‌کشد تا به اینجا برسد و اگر ما بخواهیم یکی دو روز هم در اینجا منتظر بمانیم ، انجام ماموریت ما در ایتا  خیلی عقب می افتد.

بالاخره،  مک‌دونالد را راضی کردم تا از مک میلان بخواهد که به محض دریافت زغال سنگ و آب به ما اجازه دهد دیسکو را ترک کنیم و  اورا متوجه حساسیت موضوع کند.  خوشبختانه او هم قول داد که حتما  این کار را انجام  می دهد.

 

پنجشنبه 16 ژوییه 1925

امروز صبح ساعت 5:30 به بندر گود هاون[12] دیسکو رسیدیم.

فرماندار محلی  و منطقه ای که یک دانمارکی تبار بود، به سرعت وارد کشتی شد و اطلاعات مهمی را به ما داد و به ما فهماند در اینجا نمی توانیم حتی یک تن زغال سنگ[13] تهیه کنیم. ما برای رفتن به ایتا و برگشتن به دیسکو، زغال سنگ کافی نداشتیم. ظاهرا هیچ زغالی در سواحل گرینلند وجود ندارد.

به نظر می رسد که سفر اکتشافی در حال بهم خوردن است، اما  ما ، هر طور که شده زغال سنگ را تهیه  خواهیم کرد و به سفرمان ادامه خواهیم داد. فرماندار اعتراف کرد که در حال حاضر زغال سنگ دارند و در  روستایی در آن سوی جزیره، کارگران در حال استخراج  آن هستند ، اما  وقتی زمستان فرا می رسد، این مقدار زغال سنگ فقط برای اسکیموهای آنجا و روستاهای اطراف آن کافی خواهد بود.

متاسفانه، هیچ کس  هم اجازه نداشت به  آن روستا (که حدود 150 اسکیمو در آن زندگی می کنند ) برود ، زیرا اسکیموهای آن روستا  مبتلا به اپیدمی سیاه سرفه شده بودند. فرماندار می گوید : “می ترسم شما به آن روستا بروید و به سیاه سرفه مبتلا شوید و بعد بیماری را  با خودتان به شمال ببرید و  باعث بیماری اسکیموهای ایتا شوید”.

سعی کردم فرماندار را قانع کنم که لباس و تجهیزات مناسب برای رفتن به آن روستا را برای ما فراهم کند، اما او  موافقت نکرد و گفت ” به هیچ وجه ، این کار انجام شدنی نیست”. متاسفانه در این شهر هیچ نشانی از مهمان نوازی به چشم نمی خورد.

 

شنبه 25 ژوییه 1925

من عقیده دارم که این  اتفاقهای  عجیب و مرموزی که در زندگی روی می دهد باعث می شود که علاقه ما به یک چیز،  ثابت و همیشگی نباشد و به نظر من این عقیده کاملا درست است و غیر از این  هم نمی تواند باشد. همیشه می گویند، این ناشناخته بودن یار است که عاشق را شاد و به وجد می آورد.

اگر کسی بتواند با  این تضادهای زندگی[14] ، کنار بیاید، دیگر لحظات زندگی ، چندان برای وی  ملال آور نخواهد بود. آیا به نظر نمی رسد که  در همه اینها حکمتی[15] نهفته است و نهایتا برای ما خیرتی  به دنبال خواهد داشت.

 

یکشنبه 26 ژوییه 1925

من امیدوار بودم  که در این روز به ایتا برسیم، اما ما هنوز در گود هاون هستیم.

 

دوشنبه 27 ژوئیه 1925

خورشید امروز صبح ساعت 4:20 طلوع کرد و هفت ساعت گرانبهای دیگر از دست رفت. ای کاش می توانستم همه چیز را همانطور که مک میلان می بیند، ببینم.

در ساعت 9:30  بود که  بادبانهای کشتی بودوین را برافراشته و موتورآن را خاموش کردند. به مدت یک ساعت و نیم  به دنبال او حرکت کردیم و در این مدت سرعت کشتی تنها پنج گره دریایی بود.

 

سه شنبه 28 ژوئیه 1925

7:45 صبح امروز در حدود 60 مایلی شمال  جزیره اوپرنیویک، کشتی به یخ های مسطح[16] برخورد کرد.

در ابتدا تکه های یخ های مسطح بصورت قالبی روی سطح آب پخش شد.

 

سفرهای اکتشافی

دانلود صفحه 29 تا 35

 

[1] در نسخه ویرایش شده:  کلمه «ژانویه»  در اینجا خط زده شده است

[2] typhoid fever

[3] Bureau Aviation Bill

[4] dirigible

[5] wicked

[6] With all this on my mind

[7] Had a very narrow escape from death

[8] There’s another narrow squeak

[9] life preservers

[10] flame

[11] decks

[12] Godhavn یک شهر بندری در گرینلند است

[13] coal

[14] con tradictions

[15] wisdom

[16] flat pack ice

رمز فایل، در صورت وجود :

درباره بهرام

بهرام
زمان خود را به بهتر کردن خود با مطالعه نوشته های دیگران اختصاص دهید. بنابراین شما به سادگی آنچه را بدست می آورید که دیگران سخت برای آن زحمت کشیده اند.

همچنین بررسی کنید:

هوش مصنوعی یا اجنه شیطانی ؟

هوش مصنوعی یا اجنه شیطانی ؟

چت و گفتگو با هوش مصنوعی یا چت و گفتگو با اجنه شیطانی؟ همانطور که …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار + 3 =

Translate »