
علت ایجاد روز و شب، زمستان و تابستان در نقطه مرکزیِ شمالی / این واقعیت کاملاً پذیرفته شده است که تابش نور و گرما در همه جهات و به یک اندازه صورت میگیرد. طبق آنچه در اواخر آدر و اوایل دی ماه اتفاق میافتد، هنگامی که آفتاب بر روی دایره خارجی (B) قرار میگیرد (شکل الف) نور به تدریج کاهش مییابد، تا اینکه در فاصله 20 درجه از نقطه مرکزیِ شمالی (یا فاصلهای تقریباً در این حدود) نور تقریباً به صورت نامحسوس به سمت هوای گرگ و میش[1] و تاریکی میرود.

بنابراین اگر فاصله دایرهB (شکل الف) تا مدار شمالگان (دایره 1، 2، 3) را به عنوان شعاع در نظر گرفته و دایره 4، 5، 6 را تعریف کنیم، میتوانیم کل محدوده آفتاب یا نور روز را در یک لحظه معین در کوتاهترین روز نشان دهیم. طبق آنچه در اوخر خرداد و اوایل تیر رخ میدهد، هنگامی که آفتاب تدریجاً مسیر خود را کوتاه نموده و به دایره داخلی (A) میرسد، دایره 7، 8، 9 با شعاع مشابه ایجاد میگردد که نمایانگر محدوده نور روز در طولانیترین روز سال میباشد. این نمودار نشان میدهد که در کوتاهترین روز، نور به مدار شمالگان (دایره 1، 2، 3) ختم گردیده و خارج از این مدار، همه چیز در تاریکی فرو خواهد رفت؛ اما با حرکت آفتاب در جهت فلشها، محدودهی دایره نور در تمام طول مسیر آفتاب رو به کوتاهی میرود. پس با اینکه بقیه نقاط زمین 24 ساعت روشنایی روز دارند، نقطه مرکزیِ شمالی همچنان در تاریکی باقی میماند. اما وقتی شش ماه بعد آفتاب روی دایره داخلی (A) قرار میگیرد، نور از مدار شمالگان (دایره 1، 2، 3) فراتر رفته و همانطور که در مسیر خود حرکت میکند، نقطه مرکزیِ شمالی نیز به طور پیوسته روشنتر میشود. برای درک بهتر این تغییرات به شکلهای ب و ج مراجعه نمایید.


در شکل ب، دایرههای A، A، A و B، B، B به ترتیب نمایانگر مسیر روزانه آفتاب در روز آخر آذر و روز آخر خرداد هستند؛ اختصارات این شکل عبارتند از: N نقطه مرکزیِ شمالی، S، آفتاب؛ E، موقعیت بریتانیای کبیر. همچنین اعداد 1، 2، 3 مدار شمالگان و 4، 5، 6 نیز محدوده نور آفتاب در ظهرِ آن روز را نشان میدهند.
آفتاب (S) دایره A، A، A را در 30 آذر، طی یک روز یا 24 ساعت ترسیم میکند. پس در این دوره، نیمروز و نیمه شب و همچنین گرگ و میشِ صبح و عصر، در تمام نقاط زمین به غیر از مدار شمالگان (دایره 1، 2، 3) مشاهده خواهند شد. این مدار برای چندین ماه متوالی، کم و بیش در تاریکی قرار دارد تا اینکه آفتاب تدریجاً به دایره داخلی نزدیک گردیده و رفته رفته نور خود را به این بخش مرکزی میرساند. قوس نور در 4 نمایانگر پیشروی نور یا گرگ و میش صبح و در 6 نمایانگر پسروی نور یا گرگ و میش عصر است. در تمام نقاطی که زیر خطِ کشیده شده در سراسر
دایره نور آفتاب قرار گرفتهاند (یعنی دایره 4، 5، 6، از S تا N)، ظهر و در نواحی خارج از مدار شمالگان (برای همان خط) نیمه شب میباشد.
اکنون درک این موضوع آسان میشود که با حرکت آفتاب در جهت فلشها (یا از راست به چپ) و تکمیل شدنِ دایره A، A، A طی 24 ساعت، آفتاب میتواند در تمام مکانهایی که نور خود را به آنها میتاباند، صبح، ظهر، عصر و شب را بطور متناوب ایجاد نماید. همانطور که مسیر آفتاب به مدت 6 ماه هر روز کوچکتر میشود (یعنی تا 21 ژوئن) تا به دایره B، B، B برسد، طبق شکل ج میزانی از نور آفتاب که مشابه با محدودهی تابش شده از دایره خارجی A, A, A میباشد، به بخشی فراتر از مدار شمالگان خواهد رسید؛ در این هنگام، صبح، ظهر، عصر و شب مانند قبل رخ خواهند داد؛ اما تابش نور در طول حرکت روزانهی آفتاب تا رسیدن به نقطه مرکزیِ شمالی ادامه مییابد و این مکان که قبلاً در تاریکیِ دائمی بود، اکنون به طور پیوسته و به مدت چندین ماه روشن میشود.
همچنین با توجه به شکل ج مشاهده میگردد که وقتی آفتاب در مسیر خارجی (A) قرار دارد، بخشی از صفحه نور که از روی انگلستان میگذرد بسیار کوچکتر از زمانی است که آفتاب در مسیر داخلی (B) قرار دارد. بنابراین روزهای کوتاه و فصل زمستان از جایگاه اول آفتاب، و روزهای بلندتر و فصل تابستان از جایگاه دوم آن پدید میآیند. بنابراین روز و شب، روزها و شبهای کوتاه و بلند، گرگ و میش صبح و عصر، فصلهای زمستان و تابستان و همچنین دورههای طولانی تناوب روشنایی و تاریکی در نقطه مرکزیِ شمالی یا قطب شمال زمین، حاصلِ انبساط و انقباض مسیر آفتاب بوده و همگی جزئی از یک پدیده کلی و مشابه هستند.
تمام این توضیحات فقط مربوط به منطقه بین آفتاب و نقطه مرکزیِ شمالی هستند. بدیهی است که در اقیانوسهای بزرگی که جنوب را احاطه کردهاند، و نیز در جزایر متعدد و بخشهای مختلف قارهها، که خارج از محدودهای از زمین قرار گرفتهاند که آفتاب در آن حالتِ عمودی دارد، روزها و شبها، فصول و … نمیتوانند دقیقاً شبیه به منطقه شمالی باشند. شمال یک مرکز فرضی است و جنوب ناحیهای است که از آن مرکز تا یک پهنهی اقیانوسیِ وسیع گسترش یافته و به دیوارههای یخیِ مدوّری ختم میگردد که یک مانع یخزدهی غیرقابل نفوذ را ایجاد میکنند. به همین دلیل باید پدیدههایی که در شمال به آنها اشاره شد، برای جنوب تا حد زیادی اصلاح گردند؛ مثلاً زمانی که شمال به عنوان مرکز در نظر گرفته میشود، پیشروی و پسروی نور آفتاب میتواند دورههایی طولانی از روشنایی و تاریکیِ متناوب را در این مرکزِ حقیقی ایجاد نماید؛ اما در جنوب، آفتاب حتی زمانی که در مسیر خارجی خود حرکت میکند نیز فقط میتواند نور را به یک فاصله معینی برساند و فراتر از این محدوده، همیشه تاریک خواهد بود. در اینجا هیچ مدرکی مبنی بر وجود توالی منظم برای وقوع دورههای طولانیِ روشنایی و تاریکی (همانند آنچه در شمال اتفاق میافتد) وجود ندارد. هنگام تابستان در شمال، یعنی زمانی که آفتاب در مسیر داخلی خود حرکت میکند، نور ماهها به صورت مداوم و پیوسته بر روی منطقه مرکزی میتابد و سبب تسریع در رشد و نمو شکلهای متعددی از حیات جانوری و گیاهی میشود.
“در عرضهای جغرافیایی بالاتر از 70 درجه، یعنی در سرزمینی که درختان در آن به چشم نمیخورند و پوشیده از یخ و برف است، جنگلها، بیشهها و حتی درختچهها ناپدید گردیده و جای خود را به گلسنگها و گیاهان چوبیِ خزندهای دادهاند که به صورت تُنُک، خاکِ سخت را پوشاندهاند. با این حال، در شمالیترین ناحیه، طبیعت زیباییِ ذاتی خود را به نمایش میگذارد، و در تابستانی کوتاه و سریع، گلها و علفهای متعددی را پدید میآورد که فقط چند روز شکوفا گردیده و دوباره توسط زمستانی که سریعاً تکرار میشود، از بین میروند.”[2]
“پیش از این (در تاریخ 11 تا 15 خرداد)، شور و التهاب زودگذرِ تابستانه در قطب شمال، این سرزمین برفی را به مرتعی مجلل و سرشار از گل و گیاهان علفی، با ظاهری تقریباً به سرزندگیِ یک علفزار انگلیسی، تبدیل کرده بود.”
Wrangell (در آلاسکا) میگوید: “گلههای بیشماری از گوزنهای شمالی[3]، واپیتیها[4]، خرسهای سیاه، روباهها، سمورها و سنجابهای خاکستری، جنگلهای مرتفع را پر میکنند. روباههای صخرهای و گرگها نیز در زمینهای پست پرسه میزنند. دستههای بزرگ قوها، غازها و اردکها بعد از کوچ، در بهار از راه میرسند، آنها به دنبال دشتهایی میگردند که بتوانند پرریزی[5] نموده و لانههایشان را در مکانی محفوظ و امن، بسازند. عقابها، جغدها و کاکاییها در امتداد ساحل دریا طعمههای خود را تعقیب میکنند. باقرقرهها به صورت گروهی در میان بوتهها میدوند. پاشلههای کوچک در میان نهرها و در مردابها سرگرم هستند. کلاغهای اجتماعی به دنبال همسایه شدن با انسانها هستند. در بهار، هنگامی که آفتاب می تابد، ممکن است گاهی آواز شاد فنچها را بشنوید و هنگام تابش آفتاب در پاییز نیز گاهی صدای توکا به گوش میرسد.”
پس این حقیقت کاملاً اثبات شده است که نور ثابتِ آفتاب در شمال، با بیشترین سرعتِ ممکن انواع متعددی از حیات گیاهی را ایجاد نموده و بدین ترتیب، ملزومات حیات و معاش را برای میلیونها موجود زنده فراهم میسازد. اما در جنوب که نور آفتاب هرگز ثابت نمیماند یا در یک ناحیهی مرکزی درنگ نمیکند، بلکه به سرعت دریا و خشکی را درمینوردد تا بتواند در 24 ساعت، دایره بزرگِ پهنه جنوبی را طی کند، زمانی برای برانگیختن و القای حیات در سطح زمین باقی نمیماند؛ بنابراین حتی در عرضهای جغرافیایی جنوبیِ نسبتاً پایین نیز همه چیز حالت ویرانگی دارد.
“کاپیتان کوک نتوانست در جورجیای جنوبی، که در عرض جغرافیایی مشابه با یورکشایر در شمال قرار دارد، درختچهای پیدا کند که حتی برای درست کردنِ خلال دندان به اندازه کافی بزرگ باشد. او این سرزمین را “وحشی و مهیب” توصیف میکند. به گفتهی کوک “قلههای رفیع صخرههای وحشی تا جایی بالا رفتهاند که در میان ابرها گم شدهاند؛ درهها پوشیده از برفهای دائمی هستند. هیچ درختی دیده نمیشود؛ درختچهها به اندازهای کوچک هستند که حتی نمیتوان از آنها خلال دندان درست کرد. چه کسی میتواند تصور کند که جزیرهای (جزیره جورجیا) در این وسعت که بین عرضهای جغرافیایی 54 تا 55 درجه قرار دارد، در اوج تابستان کاملاً پوشیده از برفهای یخزدهی عمیق باشد؟ طبیعت، سرزمینهای جنوبی را به سرمای ابدی محکوم نموده است، طوری که هرگز گرمای پرتوی آفتاب را احساس نمیکنند؛ و این جنبه وحشی و مهیب آن است که من با هیچ کلمهای نمیتوانم آن را توصیف کنم.” جزایر شتلاند جنوبی که در عرض جغرافیایی مشابهی با سرزمینهای همنام خود در شمال، قرار گرفتهاند، به ندرت بقایایی از پوشش گیاهی را نشان میدهند. جزایر کرگولن (واقع در عرض جغرافیایی 50 درجه جنوبی) 18 گونه گیاهی دارند که از میان آنها فقط یک گونه (نوع خاصی از کلم) پیدا شده که آن هم برای بیماری اسکوربوت مفید است. در حالی که در شمال، ایسلند با اینکه به قطب نزدیکتر بوده و 15 درجه تا آن فاصله دارد، دارای 870 گونه میباشد. حتی حیات دریایی نیز در برخی نواحی در مساحتی وسیع بسیار کم بوده و به ندرت میتوان پرواز پرنده دریایی را بر فراز چنین مکانهای بایر و متروکی مشاهده نمود. تضاد بین محدودههای حیات آلی در قطب شمال و قطب جنوب بسیار قابل توجه و معنادار است. در شمال، پوشش گیاهی و حیوانات خشکیزی تقریباً در عرض جغرافیایی 80 درجه یافت میشوند؛ در حالی که در عرض جغرافیایی 58 درجه در جنوب، گلسنگها و گیاهانی از این قبیل فقط صخرهها را پوشاندهاند و پرندگان دریایی و قبایلی از آببازسانان را میتوان به تنهایی در سواحل متروک مشاهده نمود.”. ” M‘Clintochبه توصیف سرِ گوزنهای شمالی (جنگلی انبوه از شاخها) که در تابستان به سمت شمال حرکت میکنند …، اردکهای خالدار و غازهای شمالی که در هوا پرواز میکنند، خانواده سنگین وزنِ آببازسانان در آب، خرسهای قطبی بر روی یخها و حرکت گاو مُشکها و گوزنهای شمالی در امتداد خشکی میپردازد که همگی در فصول خاصی به سمت شمال میروند …؛ در حال حاضر در ناحیه جنوبی، این نشانهها و همچنین نشانههای سکونت انسان، وجود ندارند. استخوانهای گاو مُشکهای کشته شده توسط اسکیموها، در عرض جغرافیایی 79 درجه شمالی یافت شدهاند، اما در جنوب نمیتوان در عرضهای جغرافیایی بالاتر از 56 درجه انسانها را مشاهده نمود.” [6].
اگر زمین یک توهم تیله و کرهای بود که حول محورهایی تحت یک آفتاب غیرمتحرک میچرخید، این تفاوتها بین نواحی شمالی و جنوبی ایجاد نمیشدند. در عرضهای جغرافیایی یکسان در دو نیمکره، میزانی مساوی از نور و گرما دریافت میشد و پدیدههای معمول نیز هم از نظر نوع و هم از لحاظ درجه، به صورت یکسان رخ میدادند. مشخصههایی كه در جنوب در مقايسه با شمال ديده ميشوند، صرفاً از آن نوع ویژگیهایی هستند كه در يك صفحه ایستا ایجاد میگردند که یک نقطه مركزیِ شمالي دارد و با مسير حركت خورشيد هممرکز است. درباره این موضوع میتوان چنین استدلال نمود که:
مشخصههای مشاهده شده در جنوب در مقایسه با شمال، نمیتوانند روی یک کره ایجاد شوند.
این مشخصه ها وجود دارند، پس زمین کره نیست.
آنها به همان صورتی هستند که میتوان و باید در یک صفحه مشاهده نمود.
این مشخصه ها وجود دارند، پس زمین یک صفحه مسطح است.
همچنین مطالعه دقیق نمودار در شکل ب نشان میدهد از آنجایی که نور آفتاب باید طی یک مدت زمانِ مشابه (24 ساعت) که از ناحیه کوچک شمالی عبور میکند، بر منطقه بزرگ جنوبی نیز بتابد، عبور نور لزوماً باید سریعتر انجام شود و گرگ و میش در صبح و عصر ناگهانیتر صورت گیرد. به نظر میرسد که روشنایی در عصرهای تابستانی در شمال، تمایلی به پایان یافتن ندارد، و در نیمه تابستان نیز در بسیاری از شبها به صورت متوالی، آسمان به ندرت تاریک میشود. هوای گرگ و میش تا ساعتها پس از مشاهده غروب آفتاب، ادامه مییابد. اما در جنوب وضعیت برعکس است؛ روز ناگهان به پایان میرسد و شب ظرف چند ثانیه به روز تبدیل میشود. نامهای که یک خبرنگار در نیوزیلند به تاریخ “15 سپتامبر 1857؛ نلسون” نوشته است حاوی عبارات زیر میباشد:
” مردمِ اینجا حتی در تابستان هم اصلاً نمیتوانند عصر را بدون آتش بگذرانند؛ از سوی دیگر با اینکه روزها بسیار گرم و آفتابی هستند، شبها همیشه سرد میباشند. در تابستانِ گذشته به مدت هفت ماه، حتی یک روز هم نشد که تابش آفتاب به درخشانیِ تابش آن در بهترین روز ماه ژوئن در انگلیس نباشد؛ البته با اینکه توان تابش آن در اینجا بیشتر است اما گرما آنقدرها هم سخت و ناراحت کننده نیست …؛ با این حال گرگ و میشی که در انگلستان مشاهده میشود در اینجا وجود ندارد. اینجا تقریباً تا ساعت 8 هوا روشن است، پس از چند دقیقه هوا به قدری تاریک میشود که نمیتوان چیزی دید، این تغییر تقریباً در یک چشم بهم زدن رخ میدهد.”
در نوشتهای که از W. Swainson مدعی العموم نیوزلند (Smith، Elder & Co.، کورنهیل، لندن، 1856) بجای مانده، علاوه بر مشخصههای مذکور این موضوع نیز ذکر گردیده است که در اوکلند “گرگ و میش اندک است و یا اصلاً رخ نمیدهد.”
کاپیتان باسیل هال، افسر نیروی دریایی سلطنتی و عضو انجمن سلطنتی بریتانیا، در سرگذشت خود چنین نوشته است:
“گرگ و میش در عرض جغرافیایی بسیار کم در حد 28 درجه، به مدت کوتاهی رخ میدهد، و بلافاصله بعد از اینکه آفتاب از افق سر بر میآورد، تمام مناظر باشکوهی که پیش از طلوع آن نمایان شده بودند از بین میروند، آفتاب به ناگهانیترین و بیتکلفترین شکلی که میتوان تصور کرد بر ما وارد میشود.”
حرکت آفتاب بر فراز منطقه وسیع جنوبی، یعنی جایی که استرالیا و نیوزیلند در آن قرار دارند، سبب ایجاد روزهای کوتاهتری نسبت به شمال میشود، این امر بطور تجربی کاملاً تایید شده است. در نوشته آقای Swainson که به آن اشاره شد، عبارات زیر آمدهاند:
“دامنه نوسان دما محدود است، میزان گرما یا سرما زیاد نیست؛ در مقایسه با اقلیم انگلستان، گرما در تابستانِ نیوزلند در حد بسیار کمی بیشتر است اما دورهی آن به میزان قابل توجهی طولانیتر میباشد… . فصلها برعکس فصلهای انگلستان هستند. بهار از سپتامبر، تابستان از دسامبر، پاییز از آوریل و زمستان از ژوئن آغاز میگردد… . در تابستان روزها در پایانِ هر روز یک ساعت کوتاهتر و در زمستان یک ساعت بلندتر از انگلستان هستند.
در پژوهشی که در نیوزلند توسط دکتر Arthur S. Thompson انجام شد بیان گردیده که:
“حتی در گرمترین بخشهای کلنی هم صبحهای تابستانی به اندازهای شاداب هستند که بدون خنک شدن نیز میتوانند نشاطآور باشند؛ و فصول به طور آهسته و نامحسوس در یکدیگر فرو میروند. در تابستان روزها در پایانِ هر روز یک ساعت کوتاهتر و در زمستان یک ساعت بلندتر از انگلستان هستند.”
در تقویم Strait Almanack کوک که مربوط به سال 1848 میباشد آمده است که:
“در ولینگتون نیوزیلند، آفتاب در 21 دسامبر در ساعت 4 و 31 دقیقه طلوع و در ساعت 7 و 29 دقیقه غروب میکند؛ بنابراین طول روز 14 ساعت و 58 دقیقه است. در 21 ژوئن نیز آفتاب در ساعت 7 و 29 دقیقه طلوع و در ساعت 4 و 31 دقیقه غروب میکند؛ پس طول روز 9 ساعت و 2 دقیقه است. در انگلستان، بلندترین روز 16 ساعت و 34 دقیقه و کوتاهترین روز 7 ساعت و 45 دقیقه میباشد. بنابراین بلندترین روز در نیوزیلند به اندازهی 1 ساعت و 36 دقیقه کوتاهتر از بلندترین روز در انگلستان است و کوتاهترین روزِ آن نیز 1 ساعت و 17 دقیقه بلندتر از کوتاهترین روز در انگلستان میباشد.”
یک مشخصه دیگر این است که هرچند روزها “گرم و آفتابی هستند اما شبها همیشه سرداند”. یعنی با اینکه ارتفاع آفتاب بیشتر است و باید گرمای بیشتری ایجاد کند اما سرعت آن و فاصله نیمه شب بسیار بیشتر از انگلستان بوده و در نتیجه سرمای شبها نیز بیشتر میباشد. بار دیگر بر این نکته تاکید میگردد که اگر زمین یک کره بود و حول محورها و در یک مدار به دور آفتاب میچرخید، احتمالاً این مشخصههای متفاوت در منطقه جنوبی ایجا نمیشدند. اگر آفتاب ثابت بوده و زمین در زیر آن میچرخید، پدیدههای یکسانی در فواصل مشابه در هریک از دو سمت استوا رخ میدادند، اما چنین نیست! چه چیزی میتواند دلیل این امر باشد که در نیوزیلند پدیدار شدنِ گرگ و میش بسیار ناگهانیتر و شبها بسیار سردتر از انگلستان است؟ “نیمکره” جنوبی نمیتواند سریعتر از نیمکره شمالی بچرخد! عرضهای جغرافیایی این دو مکان تقریباً یکسان بوده و فاصلهشان در یک کره با یکدیگر مساوی و به صورت 50 درجه جنوبی و 50 درجه شمالی میباشد، از آنجایی که کلِ این کره طی 24 ساعت یکبار میچرخد پس باید سطح این دو مکان با سرعتی مشابه از زیر آفتاب عبور نماید و پیشروی نور در صبح و پسروی آن در غروب دقیقاً به یک شکل صورت گیرد، اما واقعیت کاملاً برعکس است! این تفاوتها در مجموع با دکترین گِرد بودن زمین ناسازگارند، اما با “صفحهای بودن زمین” تطابق دارند، و این مسائلِ ساده “عادی و بدیهی” هستند. در یک صفحهی ثابت که زیرِ یک آفتاب متحرک قرار دارد، این پدیدهها به طور طبیعی رخ داده و وقوع آنها اجتناب ناپذیر است؛ اما در یک کره، چنین پدیدههایی کاملاً غیرممکن هستند.
برخی با این استدلال که عرض جغرافیایی نیوزلند به میزان قابل توجهی کمتر از انگلستان است، به این نتیجهگیری اعتراض کردهاند؛ اما این اعتراض از قبل رد شده است. واقعیت این است که گرگ و میشِ ناگهانی و سردیِ شبهای تابستان در نواحی جنوبیتر از نیوزلند نیز مشاهده میشوند. در این مورد، نویسنده نمیتواند مطلبی را به نقل از یک کارِ شناخته شده و رسمی بیان نماید، اما بسیار مطمئن است که دریانوردان و به ویژه صیادان نهنگ که اغلب در آبهای وسیع و پهناور در عرضهای جغرافیایی بالاتر از 50 درجه سیر میکنند، این تجربه مشترک را داشتهاند. یک نمونهی جالب توجه از این تجربه، چند سال پیش در لیورپول رخ داده است. در پایان یک سخنرانی که به بحث درباره این موضوع پرداخته بود، یک ملوان اجازه صحبت خواست و داستان زیر را بیان کرد:
“زمانی من در جزیرهای در جنوب تاسمانی گرفتار شده و مدتها با اضطراب زیاد به دنبال خلاصی از آنجا بودم. یک روز صبح یک کشتی صید نهنگ را در نزدیکیِ ساحل دیدم و از آنجایی که شناگر خوبی بودم، به دریا پریدم تا به آن برسم. از کشتی مرا دیدند و یک قایق را برای بردنم فرستادند. بلافاصله سوار شدم و مستقیماً به سمت جنوب حرکت کردیم. اتفاقاً در کشتی کمبود نیروی کار بود و من که توانایی لازم را داشتم فوراً مشغول به کار شدم. هنگام غروب به من دستور دادند که به بالاترین بخش کشتی بروم، کاپیتان فریاد زد “زود باش جک، وگرنه در ظلمت گرفتار میشوی!” آن موقع آفتاب به شدت میدرخشید و به نظر نمیرسید زمان غروب آفتاب نزدیک باشد، و خوب به یاد دارم که به ناخدا نگاه کرده و تصور کردم بشدت مست باشد. با این حال بالا رفتم و قبل از اینکه کاملاً آن دستور را اجرا کنم (که زمان بسیار کوتاهی بود) در تاریکی مطلق فرو رفتم، به نظر میرسید که آفتاب یکباره به پشت یا زیر دریا رفته باشد. در تمام مدتی که در اعماق جنوب بودیم، هر زمان که آفتاب قابل مشاهده و عصر به وضوح مشخص بود، من این پدیده را مشاهده نمودم. و اکنون فقط برای تأیید سخنان سخنران، به این موضوع اشاره کردم. هر دریانوردی که فقط یک فصل را در سرزمینهای صید نهنگ جنوب گذرانده باشد، همین مطالب را به شما خواهد گفت.”
“با توجه به اینکه آفتاب همیشه چند صد مایل بالاتر از زمین قرار دارد، چرا تمام سطح زمین همیشه روشن نیست؟” پاسخ این سؤال را میتوان به صورت زیر بیان نمود:
اولاً، اگر اتمسفر وجود نداشت بیشک نور آفتاب یکباره در تمام زمین پخش میشد و تناوب روشنایی و تاریکی اصلاً بوجود نمیآمد.
ثانیاً، از آنجایی که زمین با اتمسفری به عمق چندین مایل پوشیده شده است که چگالی آن به تدریج به سمت پایین رو به سطح زمین افزایش مییابد، تمام پرتوهای نور به جز آنهایی که عمودی هستند، با وارد شدن به قشر فوقانی هوا، در مسیر انتشار خود متوقف گردیده و با انکسار به سمت پایین یعنی به طرف زمین خم میشوند؛ از آنجایی که این امر در تمام جهات در اطراف آفتاب رخ میدهد (به طور مساوی، در جایی که چگالی و سایر شرایط برابر هستند، و بالعکس) این اثر نمایانگر یک دیسکِ نسبتاً متمایز از نور آفتاب میباشد.
[1] twilight نیمه روشن :
[2] “اکتشافات قطب شمال” توسط W. & R. Chambers. ادینبرو.
[3] reindeer
[4] elks
[5] moult
[6] “اکتشافات قطبی.” قبل از انجمن سلطنتی دوبلین بخوانید.